ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

روزمره گیهامون

امروز قراره ناهار بریم خونه خاله محبوبه و عمو مهدی... تا الان منو بابا و ساینا جون مشغول  کاردستی مربوط به وسایلی که از نفت ساخته میشن بودیم ... دنا خانوم امروز صبح از ساعت 5 بی قراری میکرد واسه اولین بار با مشکل نفخ مواجه شد....شاید بخاطر سالادی باشه که هر دو وعده ناهار و شام خوردم....کلم سفید و بروکلی و کاهو و خیار و گوجه و پیاز.....تنها چیزایی که ممکنه نفاخ باشه ....من که سر در نمیارم کدومش مشکل زاست.... با اینحال از داروهای گیاهی که مامان دادن باید مصرف کنم......صبح به دنا جون خوروندم.....الان خواب خوابه... ناگفته نمونه که قطره مولتی ویتامین هم واسش شروع کردم....البته با 2 روز تاخیر....فراموش کرده بودم... دیشب هر دو خواهر رو برد...
27 دی 1392

بعد از مدتی

فکر میکنم که مخاطبم رو باید تغییر بدم.....تا الان واسه ساینا جون مینوشتم الان باید واسه خواهر کوچیکه هم بنویسم بنابراین مخاطبم نه ساینا میتونه باشه نه دنا پس خودم رو مخاطب قرار میدم و نوشته ها رو از زبون خودم واسه خودم مینویسم.......یه کم سخته  ولی میشه... آخه یه جای دیگه که واسه دنا جون مینوشتم  اشتباهی میرفتم تو فاز ساینا و حس میکردم که دارم با ساینا حرف میزنم و مجبور بودم ادیتش کنم و .....اصلاح...  بگذریم... ساینا جونم الان مدرسه است... بخاطر اومدن خواهر گلش حسابی خوشحاله... تا الان که اینطور بوده... نی نی نو رسیده برخلاف بعضی نی نی 2 های دیگه هیچ هدیه ای از آسمون واسه ساینا نیورد.....چون ساینا تا به این لحظه...
23 دی 1392

دخترک نازنیم....

شنبه صبح خوشحال از اینکه میتونی اونجا بلز بزنی رفتی مدرسه. خیلی بهت خوش گذشته بود ... میوه های تزیین شده با خودت آورده بودی و نصفش رو توی راه خورده بودی و باقیشو آوردی گذاشتی رو کانتر ازش عکس گرفتیم... گفتی فقط من و آیاتای موزیک زدیم... اون فلوت من بلز.....بچه ها خیلی شلوغ میکردن واسه همین درست نتونستین اجرا کنین و داد زدید" ساکتتتتتتتتتت شید که آهنگ بزنیممممممممم "D: شنبه عصر بعد از آکادمی زبان رفتیم خونه خاله زهره که قرار بود همه اونجا باشیم شب یلدا...بنابراین کلاس باله رو کنسل کردم و مجبوری جبرانی بری...شب خیلییییییییی خوبی رو گذروندیم تا 1 نیم اونجا بودیم... سورپرایز خاله زهره بساط کرسی بود... خیلی چسبید... از چند شب قبل همش ازم میپرسی...
3 دی 1392
1